آتوسا خانمآتوسا خانم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

جوانه دلمون

سال نو با تاخیر مبارک

میدونم خیلی دیر شده و الانم 26 روز از فروردین 92 گذشته ولی خوب نشد که بیام دختر گلم سفره عید امسالمون با حضور تو رنگ دیگه ای داشت پارسال دعا میکردم که سال بعد یه فرشته کوچلو سر سفرمون باشه و خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم که تو رو به ما هدیه کرد و طعم زیبای مادر شدن رو به من عطا کرد این سفره امسالمون بود   و اینم شما سر سفره هفت سین     بوسسسسسسسسسسسسسس ...
26 فروردين 1392

4 ماهگیت مبارک نفسم

دختر خوشگلم 4 ماه از با تو بودن گذشت به سرعت برق و باد...روزهای شیرینیه خدا رو شکر میکنم تو رو به ما داده......خیلی شیرینی عسلم بلند بلند میخندی و دستاتم میخوری ...میتونی با دستات چیزای کوچیک رو بگیری و از همه مهمتر غلت هم میزنی عزیزمممممممم   دوست دارممممممممم ...
26 فروردين 1392

سال طلایی ما

عزیزه دلم...میوه زیبای زندگیم پارسال این موقع شما اصلا وجود نداشتی و مامان و بابا یه اتفاق تلخ رو پشت سر گذاشته بودن. اصلا باورم نمیشه که تو یه سال یه جوانه کوچلو تو دلم رشد کرد و تبدیل به میوه شد و به بار نشست میوه دلم..دوستت دارم از خدا ممنونم که سال 91 رو تبدیل به یکی دیگه از سالهای زیبای زندگیم کرد ...
22 اسفند 1391

دو ماهگی خوشگلم........

عزیزه دلم شما دو ماهه شدی عشقم .ببخشید دیر سر زدم اخه واقعا شما وقت برا ادم نمیزاری عزیزم الان خوابیدی و مامان یواشکی اومده تا برات بنویسه عزیزه دلم 21 بهمن شما رو برا واکسن دوو ماهگیت بردیم بهداشت منو میگی خیلی میترسیدم قبل از اینکه بریم بهت استامینوفن دادم که تب نکنی با خاله پروین رفتیم.........قدت ماشالا 61 شده بود و وزنتم 5300 الهی بمیرم به خاطر اسهالت زیاد وزن نگرفتی گلم بعد از اون رفتی تو اتاق واکسن..اول بهت قطره قلج اطفال دادن بعد از اون روی هر دو پای شما واکسنتون رو زدن که جیغ شما بالا میرفت عزیزم زیاد گریه نکردی و دختر خوبی بودی اومدیم خونه منم جایزه بهت شیر دادم.......   اینم عکسای تازه شما   &nbs...
2 اسفند 1391

اتوسا نیمه کچل میشود.......

پنجشنبه ١٢/١١/٩١ بابایی موهای شما رو کوتاه کرد ولی مامانی خیلیییییییییییییییییی جیگر شدی عزیزم تازه گوشهای شما هم سوراخ شده و انشالا تا دوهفته دیگه گوشواره هایی که مادر جون فرشته برا شما اورده رو میپوشی..هوراااااااااا   ...
2 اسفند 1391

خاطره زایمان

١٨ اذر 91 بود و من بایستی برا اخرین چکاب و گذاشتن وقت سزارین میرفتم پیش خانم دکتر...هوا ابری بود و بارون میومد.....با ابجی صدیقه رفتم و بعد 1 ساعت و نیم معطلی رفتیم پیش خانم دکتر جلیلیان..اونم یه سونو برام نوشت و یه ازمایش زودی رفتم نوبت سونو رو گرفتم و ازمایشم دادم که هر دوش ساعت 6 نوبتشون بود.....ابجی رو فرستادم خونه و مسعود همراهیم کرد....جواب ازمایش رو گرفتیم و رفتیم برا سونو ولی خیلی معطل شدیم و گفتیم بریم شام بخوریم و برگردیم .رفتیم یه پیتزایی و پیتزا زدیم ولی نمیدونستیم که این اخرین شام دونفرمونه!!!!!!! نوبت سونو شد و آقای دکتر دستگاه رو گذاشت رو شیکمم گفت دخملی خوبه ولی اب دورش رسیده به 3...یعنی کمتریم حد ممکن!!!!!!!!انگار اب سرد...
2 اسفند 1391

خدایا شکرت که میوه دلم به بار نشست......آتوسا خانم پا به دنیا گذاشت

خدایا هززززززززززززززززار مرتبه شکرت..........شکرت به خاطر سلامتی دخملم   اتوسا نفسم روز دوشنبه 20 اذر ساعت 10:45 صبح زمین رو با گریه زیباش گرم کرد تو روز سرد پاییزی خدایا شکرت که دخملم رو به اغوش کشیدم.....باورم نمیشه که از وجود خودمه......میوه دلمه   شکرت خدایااااااااا   بعدا خاطره زایمانم رو میزارم
13 دی 1391