خاطره زایمان

١٨ اذر 91 بود و من بایستی برا اخرین چکاب و گذاشتن وقت سزارین میرفتم پیش خانم دکتر...هوا ابری بود و بارون میومد.....با ابجی صدیقه رفتم و بعد 1 ساعت و نیم معطلی رفتیم پیش خانم دکتر جلیلیان..اونم یه سونو برام نوشت و یه ازمایش

زودی رفتم نوبت سونو رو گرفتم و ازمایشم دادم که هر دوش ساعت 6 نوبتشون بود.....ابجی رو فرستادم خونه و مسعود همراهیم کرد....جواب ازمایش رو گرفتیم و رفتیم برا سونو ولی خیلی معطل شدیم و گفتیم بریم شام بخوریم و برگردیم .رفتیم یه پیتزایی و پیتزا زدیم ولی نمیدونستیم که این اخرین شام دونفرمونه!!!!!!!

نوبت سونو شد و آقای دکتر دستگاه رو گذاشت رو شیکمم گفت دخملی خوبه ولی اب دورش رسیده به 3...یعنی کمتریم حد ممکن!!!!!!!!انگار اب سرد ریختن روم.داشت ریم میگرفت خیلی سریع رفتیم مطب خانم دکتر......بارون شدید میومد و خیس اب شدیم...به مطب که رسیدیم خانم دکتر داشت اماده میشد که بره.سریع سونو رو نشونش دادم و اونم گفت که وضعیت خطرناکه و زودی باید بری بیمارستان که از دخملی نوار قلب بگیرن!!!!!!!منو دیدی یخ کردم فکر کردم دارم دخترم رو از دست میدم!!!!!!!!زودی به مامان و طاهره زنگ زدیم و رفتیم بیمارستان!!!!اونجا از دخملی نوار قلب گرفتن و حرکتاشو چک کردن....دکتر که نوارو دید گفتش همه چیز خوبه ولی 48 ساعت باید تحت نظر باشی ببینیم اب دور دخملی فرقی میکنه یه نه!!!!!!که اگه تغییری نکرد باید زود درش بیاریم!!!!!

تا دوشنبه 20 اذر تو بیمارستا هر 6 ساعت میومدن و فشار و دمای بدن خودم و ضربان قلب دخملی رو چک میکردن و هر 12 ساعت یه بار میومدن از دخملی نوار قلب میگرفتن!خلاصه دوشنبه صبح احساس انقباض داشتم .دکی گفت بره سونو بده که بعد سونو مشخص شد که اب دور دخملی فقط 2 درجه زیاد شده و خانم دکتر گفتش دیگه صلاح نیست اون تو بمونه

خلاصه دختر گلم تو عجله داشتی و میخواستی زودتر بیای بیرون....حداقل یه هفته صبر نکردی تا با مامان تولد بگیری!!!!!

ساعت 10 و 45 دقیقه صبح دوشنبه 20 اذر ماه 1391 تو دنیا رو با صدای گریت گرم و روشن کردی عزیزه دلم

قد:48

وزن 3 کیلو

دوست دارم.....

اینم عکسات از تولد تا امروز!!!!!!!

اولین ساعت زندگیت........از همون اول شکمو بودی عشقم

قربونت برم منننننننننننننننننننننننن